با یزید بسطامی شبی نماز می کرد.
آوازی شنید که «هان! شیخ خواهی که آن چه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟»
شیخ گفت: « ای بارخدایا! خواهی تا آن چه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا هیچ کست سجود نکند؟
آوازی شنید که: نه از تو و نه از من
No comments:
Post a Comment