دوستي گلداني است که نشسته است در ايوان سحر
و دميده است در او تازه گلي
چار فصلش همه سبز، آشتي شاخه او
عطري از عاطفه در او جاري
تارش از ململ عشق
پودش از مخمل ابر
سينه اش برکه ی باران بلور
دامنش از شبنم پرگوهر
بر لب هر برگش نقشي از خنده ی شيرين بهار
از طراوت سرشار
بشکند روزي اگر ساقه اي از اين گل سرخ
دل ما مي شکند، دوستي مي ميرد
می شود پای خزان باز به کاشانه ی ما
دوستي گلداني است که دمیده است در او تازه گلی
بر لب هر برگش نقشي از خنده ی شيرين بهار
از طراوت سرشار
بشکند روزي اگر ساقه اي از اين گل سرخ
دل ما مي شکند، دوستي مي ميرد
...
استاد مشفق کاشانی
No comments:
Post a Comment