Friday, May 28, 2010

آناآخماتووا



آخرین جام را می خورم به سلامتی
پیوندی که از هم گسست
تنهایی ما دو تا
اندوه من
همیشه می خورم به سلامتی
لبانی که دروغ گفتند
چشمانی که چون گور سرد بودند
دنیایی بی رحم و خشن
و نجات بخشی که در خواب است

جدایی از تو هدیه ای است
فراموشی تو نعمتی

...

اما عزیز من
آیا زنی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم
بر دوش خواهد کشید؟

...

آناآخماتووا / ژوئن 1934


Saturday, May 22, 2010

گل دوستی

دوستي گلداني است که نشسته است در ايوان سحر

و دميده است در او تازه گلي

چار فصلش همه سبز، آشتي شاخه او

عطري از عاطفه در او جاري

تارش از ململ عشق

پودش از مخمل ابر

سينه اش برکه ی باران بلور

دامنش از شبنم پرگوهر

بر لب هر برگش نقشي از خنده ی شيرين بهار

از طراوت سرشار

بشکند روزي اگر ساقه اي از اين گل سرخ

دل ما مي شکند، دوستي مي ميرد

می شود پای خزان باز به کاشانه ی ما

دوستي گلداني است که دمیده است در او تازه گلی

بر لب هر برگش نقشي از خنده ی شيرين بهار

از طراوت سرشار

بشکند روزي اگر ساقه اي از اين گل سرخ

دل ما مي شکند، دوستي مي ميرد

...

استاد مشفق کاشانی